شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شیخ بی سواد ومیر چیز

 این همه روز در سال برای اعلام تجمع... 

 اصلا چرا ۲۲ بهمن شیخ و میر تصمیم به تجمع نگرفتند؟ سئوال سختی نیست. برای شیخ و میر مگر چند نفر مانده است که به خیابان ها بیاورند؟ مگر کسانی که تا دیروز شعار می دادند نه غزه نه لبنان چه تحولی برایشان پیش آمده که یکباره یاد ملت مصر افتادند؟

http://up.iranblog.com/images/umja01qtfw90s9b5ad.jpg

از آنجایی که سبزها بیشمارند و جمعیت میلیونی بهایی ها و سلطنت طلبها و منافقین در صف این بیشمارها هستند و نمی شود به بهانه ی ملت مصر و تونس آنها را به خیابان ها آورد پس باید چه روزی را برای آورردن آنها انتخاب کرد؟
باید به این حسن انتخاب شیخ و میر تبریک گفت!!! روز ولنتاین! روز اعتراض به نظام!شما رسانه اید با دستبند سبز و عروسک قرمز در کافی شاپ ها به نظام اعتراض کنید.
اما این نیز افاقه نکرد. شیخ و میر اسرائیلی که می دانستند یار و طرفداری ندارند، تصمیم داشتند از روز ولنتاین و روابط جنسی و شهوانی یه عده لاابالی استفاده کنند و راه را برای منافقین به داخل کشور باز کنند که این نیز افاده نکرد.

یکبار خوبه که بخوانی ضرر نمی کنی

بیاد شهید عباس حسن:

پس از مدتی مرخصی، دوباره عازم جبهه شده بودم. سوار ماشین که شدم برای یک لحظه مسافران را برانداز کردم که ناگاه چشمم به او افتاد که روی صندلیهای ردیف آخر نشسته بود. آشنایی مختصری با او داشتم. طلبه‏ای بسیجی که بسیار مؤدب و مقید به آداب اجتماعی بود. او در یکی از مدارس جنوب تهران مشغول تحصیل بود... با اشتیاق رفتم و کنارش نشستم. با احترام زیاد به من جا داد و پس از سلام و احوالپرسی از او پرسیدم: «راستی عباس! اهل کجای تهران هستی؟».در حالی که سرش را به زیر انداخته بود با گوشه‏ی چشم نگاهی به من کرد و گفت: «خانه‏مان در کوی مهران است».خیلی تعجب کردم و گفتم: «عباس! تو همان طلبه‏ی هم‏محل ما هستی که بچه‏ها به من گفته بودند! منم بچه‏ی همان کوچه‏ام!».عباس با لبخند ملیحی گفت: «پس شما هم همان طلبه‏ای هستید که شنیده بودم ساکن کوی مهران است؟».بعد هر دو خندیدیم و خوشحال از این اتفاق جالب، ساعتهایی را کنار هم گذراندیم. آنچه مرا به حیرت واداشته بود، اخلاص، ایمان و بی‏آلایشی او بود.ساعت دو نیمه‏ی شب می‏بایست از هم جدا می‏شدیم. او باید اندیمشک پیاده می‏شد و من مقصدم اهواز بود. ساختمانهای پرخاطره‏ی پادگان دوکوهه پیدا شد، مکان مقدسی که قدمگاه هزاران شهید بسیجی و دهها سردار دلاور همچون حاج احمد، حاج همت، حاج رضا، حاج عباس، حاج دستواره و حاج توری بوده و هست.عباس از جایش برخاست، گویی نیرویی مرا به طرف او می‏کشید. با آرامی گفت: «حمید آقا! امشب بیا پیش ما، فردا صبح برو».

گفتم: «نه خیلی ممنون! حتما باید بروم؛ کار دارم». 

 

او به آرامی خداحافظی کرد و من با تأسف از این جدایی، پیشانی او را بوسیدم. اگر می‏دانستم این آخرین دیدار ما است، آن شب او را ترک نمی‏کردم.پس از عملیات کربلای پنچ، من بر اثر جراحتی مختصر در بیمارستان بستری شدم. همان جا بود که بچه‏ها خبر آوردند «عباس عباس» شهید شد. من اصلا نمی‏خواستم این حرف را باور کنم، گفتم: «چی... عباس؟ عباس آقا؟»؛ اما به ناچار می‏بایست قبول می‏کردم که او هم پرید.

یکی از بچه‏ها داستان عجیب شهادت عباس را از زبان رفیق و همسنگرش این چنین می‏گوید: «ما در خط مقدم مشغول کار بودیم که ناگهان دیدم هوا پر از غبار شد. به طرف عباس رفتم. دیدم عباس عزیز، سر در بدن ندارد اما با تعجب بسیار مشاهده کردم پیکر بی‏سر عباس که به طرف قبله افتاده بود، بلند شده و روی دو پا نشست، آنگاه از بدن صدای سلام بر مولایمان حسین علیه‏السلام را شنیدم که گفت: «السلام علیک یا اباعبدالله!».او می‏گفت در این حال بیهوش شد و مرتب هم تکرار می‏کرد: «به خدا راست می‏گویم؛ اما شما شاید حرف مرا باور نکنید».بعد از این شهادت، پدر صبور عباس تعریف می‏کرد: «عباس سه وصیت جالب داشت؛ اول این که مرا در عمامه‏ام کفن کنید. من که ابتدا وصیتنامه‏ی او را خواندم تعجب کردم که آن پیکر رشید و این عمامه‏ی کوچک باریک، با هم چه تناسبی دارند؟ اما هنگامی این تناسب برایم یقینی شد که پیکر مطهر عباس را دیدم؛ عباس من سر در پیکر نداشت و یک دست او هم قطع شده بود.

دوم این که عباس گفته بود: هنگام برداشتن جنازه‏ی من برای تشییع، چهارده سید به یاد چهارده معصوم علیهم‏السلام جنازه‏ی مرا بردارند که آن را عملی ساختیم.

سوم این که فرموده بود: هنگام تدفین جنازه‏ام اذان بگویید و ما هنگام تدفین او درصدد اذان گفتن بودیم که ناگهان صدای اذان از بلندگوهای بهشت زهرا طنین‏انداز شد. به ساعت که نگاه کردیم دیدیم ساعت دوازده ظهر است و ما در تعجب از این همه لطف خدا بودیم که هر وقت حضرتش بنده‏ای را دوست بدارد چگونه به خواستهای او جامه‏ی عمل می‏پوشاند». (روزنامه‏ی جمهوری اسلامی، 8 / 10 / 66، ص 8)راوی: حمید آقایی

بابا

بابا آب داد
بابا نون داد
بابا رفت میون آتیش هاو
جون داد
یه بابا تو خاک و سنگر
میون صد تا برادر
رفت و این مردونه خوندش
تو کتاب، این بیت آخر
یه بابا تو سجده ی عشق
میون اون حمد و سوره
یه سفیر گوله اومد
بردش اونجایی که دوره
یه بابا اما نداره
هیچ پلاکی
ذره خاکی
تا برم اون سرقبرش
بزنم به سینه چاکی
بابا خون داد
بابا جون داد
یه بابا اما نتونست
بره توی خون و قایق
میون صد تا شقایق
به جاش اینجا صد تا لاله
صد جوون داد
بابا رفت تا من بدونم

رسم مردانگی

  

آه یاران ! اگر در این دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و ... بگذار اینچنین باشد .این دنیا و این سر ما ...شهید آوینی

 

الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است ،سخت تر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است.... و ای دل! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست .نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است. شهید آوینی

 

نو مید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست . تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگیهایت هجرت کنی , و به کهف حصین لا زمان و لا مکان ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان, خود را به قافله سال شصت و یک هجری برسانی ودر رکاب امام عشق به شهادت رسی.» " شهید آوینی

عاشوراازنگاه دیگران

 

چارْلز دیکنْز (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته های دنیایی بود، من نمی فهمیدم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام، فداکاری خویش را انجام داد.

توماس کارْلایْل (فیلسوف و مورخ انگلیسی) : بهترین درسی که از تراژدی کربلا می گیریم، این است که حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوّق عددی در جایی که حق با باطل روبرو می شود و پیروزی حسین(ع) با وجود اقلّیتی که داشت، باعث شگفتی من است.

ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگلیسی) : آیا قلبی پیدا می شود که وقتی دربارهء کربلا سخن می شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتّی غیر مسلمانان نیز نمی توانند پاکی روحی را که در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت انکار کنند.

* فِرْدریک جمس : درس امام حسین(ع) و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی و ترحّم و محبّت وجود دارد که تغییر ناپذیرند و همچنین می رساند که هر گاه کسی برای این صفات مقاومت کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند. 

ل. م.بوید : در طیّ قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته اند و در همین هاست که آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین(ع). و من مسرورم که با کسانی که این فداکاری عظیم را از جان و دل ثنا می گویند شرکت کرده ام، هرچند که 1300 سال از تاریخ آن گذشته است.

واشنگتن ایروینگ (مورخ مشهور آمریکایی) : برای امام حسین(ع) ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن ارادهء یزید نجات بخشد، لیکن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی دادکه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی امیّه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در ریگ های تفتیدهء عربستان*، روح حسین(ع) فناناپذیر است.

ای پهلوان و ای نمونه شجاعت و ای شهسوار من، ای حسین(ع)!                                                            

  * البتّه امام حسین(ع) در صحرای کربلا شهید شد، نه در ریگزارهای عربستان!

توماس ماساریک : گر چه کشیشان ما هم از ذکر مصائب مسیح مردم را متأثر می سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین(ع) یافت می شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد و گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب حسین(ع) مانند پرکاهی است در مقابل یک کوه عظیم پیکر.

موریس دو کبری : در مجالس عزاداری حسین(ع) گفته می شود که حسین(ع)، برای حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگی مقام و مرتبهء اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و ماجراجویی یزید نرفت. پس بیایی ما هم شیوهء او را سرمشق قرار داده، از زیردستی استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزّت رابر زندگی با ذلّت ترجیح دهیم.

ماربین آلمانی (خاورشناس) : حسین(ع) با قربانی کردن عزیزترین افراد خود و با اثبات مظلومیت و حقانیّت خود، به دنیا درس فداکاری و جانبازی آموخت و نام اسلام و اسلامیان را در تاریخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت. این سرباز رشید عالم اسلام به مردم دنیا نشان داد که ظلم و بیداد و ستمگری پایدار نیست و بنای ستم هر چه ظاهراً عظیم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقیقت چون پرکاهی بر باد خواهد رفت.

 

جُرج جُرداق (دانشمند و ادیب مسیحی) : وقتی یزید مردم را تشویق به قتل حسین(ع)  و مأمور به خونریزی می کردف آنها می گفتند: "چه مبلغ می دهی؟" امّا انصار حسین(ع) به او می گفتند" ما با تو هستیم. اگر هفتاد بار کشته شویم، باز می خواهیم در رکابت جنگ کنیم و کشته شویم.

 آنطون بارا (مسیحی) : اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی برمی افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می نمودیم و مردم را با نام حسین(ع) به مسیحیّت فرا می خواندیم.

 

 گیبون (مورخ انگلیسی) : با آنکه مدّتی از واقعه گربلا گذسته و ما هم با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، مع ذلک مشقّات و مشکلاتی که حضرت حسین(ع) تحمّل کرده، احساسات سنگین دل ترین خواننده را برمی انگیزد، چندانکه یک نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می یابد.

 نیکِلْسون (خاورشناس معروف) : بنی امیّه، سرکش و مستبد بودند، قوانین اسلامی را نادیده انگاشتند و مسلمین را خوار نمودند ... و چون تاریخ را بررسی کنیم، گوید: دین بر ضدّ فرمانفرمایی تشریفاتی قیام کرد و حکومت دینی در مقابل امپراطوری ایستادگی نمود. بنابراین، تاریخ از روی انصاف حکم می کند که خون حسین(ع) به گردن بنی امیّه است.

 سر پرسی سایکسْ (خاورشناس انگلیسی) : حقیقتاً آن شجاعت و دلاوری که این عدّهء قلیل از خود بروز دادند، به درجه ای بوده است که در تمام این قرون متمادی هر کسی که آن را شنید، بی اختیار زبان به تحسین و آفرین گشود. این یک مشت مردم دلیر غیرتمند، مانند مدافعان ترموپیل، نامی بلند غیرقابل زوال برای خود تا ابد باقی گذاشتند.

 تاملاس توندون (هندو، رئیس سابق کنگره ملّی هندوستان) : این فداکاری های عالی از قبیل شهادت امام حسین(ع) سطح فکر بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطرهء آن شایسته است همیشه باقی بماند. 

www.emamhossein.com

آماده باشید که وقت رفتن است

                          آماده باشید که وقت رفتن است. عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.
در روز هشتم ذی الحجه، یوم الترویه، امام حسین آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند.
آنان که رو به سوی قبله ی خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن را چه می دانند؟ کعبه ی آنان که در مکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند؛ کعبه ی آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند. آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حکم می راند، بر گمگشتگان برهوتِ وهم، بر خیال پرستانی که در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق، ‌سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند، حال آنکه این همه، سرابی است که از انعکاس نور در کویر مرده ی دل های قاسیه پیدا آمده است.
کعبه قبله ی احرار است. رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند. امام برای اعمال حج احرام بسته است و لکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته ی خویش را ازچشم ها پنهان دارند... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن که می داند حرم خدا نقطه ی پیوند زمین و آسمان است، درمی یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد.
بلا در کمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو، شتابان، بر آسمان دره ی تنگ مکه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه ی آسمان ها در انتظار کلام «کُن» بی قرار بودند: وَ إذَا قَضَی أمراً فَإنَّما یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکون. در میان «کُن» و «یکون» تنها همین «فا»(ف)‌ فاصله است،‌ و آن هم در کلام، نه در حقیقت. آیا امام که خود باطن کعبه است، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم با خون او شکسته شود‌؟... خیر.
امام حج را با نیت عمره ی مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با کاروانیان در میان نهادند:
«الحمدلله، ما شاء الله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله... مرگ، بر بنی آدم، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم، {چون} اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است که اکنون می بینمش. گویا می بینم که بند بند مرا گرگان بیابان، بین نواویس و کربلا از هم می درند و از من شکمبه های خالی و انبان های گرسنه ی خویش را پُر می کنند.»
«گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است. رضایت خدا، رضایت ما اهل بیت است؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد کرد. اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهندآمد، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای که بدانان داده است وفا خواهد کرد. اکنون آن که مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل کند و نفس خود را برای لقای خدا آماده کرده است... پس همراه ما عزم رحیل کند که من چون صبح شود به راه خواهم افتاد. ان شاء الله.»
صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله ی عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند،‌ و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی؟ آنان را می گویم که عرصه ی حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ی ارض است. هَیهاتَ ما ذلِکَ الظَّنُّ بِک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است. پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله ی عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه، این راحلان قافله ی عشق، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند؟
الرحیل! الرحیل! اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !
اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است. جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی، و این اوست که ما را کشکشانه به خویش می خواند.

علی ز همسفر نیمه راه می گوید

علی ز همسفر نیمه راه می گوید ****علی شکایت ما را به چاه می گوید:

"بیا دلا که ز مردم به خود پناه بریم ****ز دست مردم نااهل سر به چاه بریم"

چه در طبیعت ما مردمان فراهم بود *****که ما شفیق نبودیم و چاه محرم بود؟

رها شدیم و گرفتار زرق و برق شدیم *****میان برکه مال و منال غرق شدیم

به ما که مرد خداییم کفر چیره تر است *****قلوب خلق ز"لیل المبیت" تیره تر است

حکیم واصل حق گفته است:"این که منم *****حجاب چهره جان می شود غبار تنم"

میان حق و علی خاک هم حجاب نشد *****یکی ز مردم خاکی "ابو تراب" نشد

در این میانه یکی پاک و رستگار نماند *****به چیز پلیدی مشتی گناهکار نماند

مکن شفاعت انان که رستگارانند *****که مستحق کرامت گناهکارانند

بیا به خانه ی دل ما نزول کن اقا *****بیا و خواهش ما را قبول کن اقا

به سر براهی ما احتیاجی ایا هست؟ *****سیاهی دل ما را علاجی ایا هست؟

نشانی ختم الله مان مجازی نیست *****به نقش مهر جبین هایمان نیازی نیست

خدا گواست که من بوی یار می شنوم *****صدای صیقل بر ذوالفقار می شنوم

میان باطل و حق چند استخاره کند؟ *****مگر که فکر مرا ذوالفقار چاره کند...

میان سینه ما خلق بی وفا .افسوس *****برای حضرت مولا نمانده جا .افسوس

"علی علی" است به لبهایمان ولی پیداست *****هنوز در شب دل هایمان علی تنهاست....

آخرالزمان

روایات مختلفی از امامان معصوم، روحیات مردم را در آخرالزمان توصیف می‌کند که به بعضی از آنها اشاره می‌شود:

  • چشم و هم چشمی: امام صادق فرمود:« مردم مدام به یکدیگر نگاه می‌کنند و می‌کوشند از هم کم نیاورند.»
  • قساوت قلب: امام صادق فرمود:« دل‌های مردم سخت، چشمان‌شان خشک و ذکر خدا برای آنان سنگین می‌گردد.»
  • ریا و عجب: علی علیه السلام فرمود:« زمانی خواهد آمد که مردم عبادت را سبب برتری خود بر دیگران می‌دانند.»
  • غرور و خودبینی: پیامبر اکرم فرمود:« کبر و غرور در قلب ها نفوذ می کند، همان‌گونه که زهر در بدن پخش می‌شود.»
  • عدم روحیه حق طلبی: امام صادق فرمود:« مردم با کسی هستند که پیروز شود. »
  • و در روایت دیگر فرمود:« راه خیر خالی می شود و کسی آن را نمی‌پیماید.»
  • و نیز فرمود:« مردم به اهل شرّ اقتدا می‌کنند.»
  • پیش از ظهور حضرت مهدی علیه السلام تملق و چاپلوسی نیز رواج می یابد.
  • مردم در سخنان باطل و ناروا از یکدیگر سبقت می گیرند.
  • شنیدن قرآن بر مردم سنگین و شنیدن سخنان باطل بر آنان سبک و خوشایند می گردد.
  • مردم آشکارا به هم تهمت می‌زنند.
  • امام صادق علیه السلام در روایتی فرمود: « مردگان مسخره می شوند و هیچ کس ناراحت نمی‌شود.»
  • گرسنگی و کمبود مواد غذایی: امام صادق علیه السلام فرمود:« پیش از ظهور مهدی علیه السلام ناگزیر سالی فرا خواهد رسید که مردم در آن گرسنه می‌شوند و ترس شدیدی از کشته‌شدن و ضرر به اموال و جان‌ها و محصولات آنها را فرا می گیرد؛ همه‌ی اینها در قرآن بیان شده است.» آن گاه آیه 155 سوره‌ی بقره را تلاوت فرمود:« ولنبلونکم بشیء من الخوف والجوع نقص من الاموال والانفس والثمرات و بشر الصابرین »
  • ضعف دینداری: پیامبر اکرم درباره‌ی ضعف دینداری در مردم آخرالزمان فرموده است:« مردم به دنیا مشغول و از آخرت غافل می‌شوند. تقوا رونق ندارد. از مساجد صدای اذان به گوش می‌رسد اما قلب‌های مردم از ایمان خالی است.»
  • امام صادق علیه السلام فرمود: « هنگامی که قائم علیه السلام ظهور می‌کند، بسیاری از کسانی که خود را معتقد به او می‌دانستند، به او بی‌اعتقاد می‌شوند و به مذهب پرستندگان ماه و خورشید در می‌آیند.»


منابع: ‌
بحارالانوار، ج 52، ص 364، حدیث 137 ---------- غیبه النعمانی
بحارالانوار، 52/264 حدیث 148
بحارالانوار، ج52،‌ ص 228 و 229، حدیث 93
بحارالانوار 52/259 حدیث 14
بحارالانوار 52/258حدیث 147
بحارالانوار 52/259حدیث147
بحارالانوار 52/264حدیث148
بحارالانوار 52/278حدیث 173
نهج البلاغه - ص 265 حدیث 151
بحارالانوار 52/192حدیث26
بحارالانوار 52/256حدیث 147 علی علیه السلام
بحارالانوار 52/256حدیث147

مردمان، مسافر کاروان مرگند،

 

«مردمان، مسافر کاروان مرگند، اما خود نمی دانند. مرگ، کاروان دار سفر زندگی است. کجاوه ثابت می نماید!

دل شهرنشینان، پرستویی در قفس است، پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود. وطن پرستو بهار است و اگر بهار، مهاجر است از پرستو مخواه که بماند. اما وطن مألوف پرستوی دل، فراسوی گرما و سرما و شمال و جنوب در ماوراست.

اهل هجرت که کاروانیانند و کشتی نشستگان، خوب می دانند این خمودی که شهرنشینان را گرفته از چیست!» (شهید« سید مرتضی آوینی»- راز خون/ص178 )

یاراگرجلوه کند

یاراگرجلوه کند دادن دل اینهمه نیست عشق اگر خیمه کند ملک جهان اینهمه نیست

نکته ای هست دراین پرده که عاشق داند ورنه چشم ولب ورخسارودهان اینهمه نیست

ازدو بیتی بگذرتا به حقیقت بینی که میان حرم و دیرمغان اینهمه نیست

گرنهان عشوه چشم تو نگردد پیدا فتنه انگیزی پیدا ونهان اینهمه نیست

اثرشست تو خون همه را ریخت به خاک ورنه در کشمکش تیروکمان اینهمه نیست

تو ندانی نتوان نقش تو بستن به گمان زانکه در حوصله وهم و گمان اینهمه نیست

 
فروغی بسطامی

آب هر چند که مهریه دلتنگی هاست

شاعر / نویسنده : حسن علی پاکزادموضوع :اشعار در زمینه اهل بیت (ع)
آب هر چند که مهریه دلتنگی هاست
آب یک عمر خجالت زده ی روی شماست

آب آتش شد و بر مجمره ی جان افتاد
نیمه شب، خستگی شهر به دوش اش پیداست

شعله در شعله به خاکستر باران می ریخت
آه مادر چه بگویم که شروع اش اینجاست

ای کریمی که به احسان تو مشهور شده است
اهل بیتی که غزل مرثیه اش سهم شماست

دشت تا دشت عطش بود و کویری در راه
رود تا رود مسیری که به تنهایی ماست

بانوی آب یقیین دارم از آغاز ازل
آب، لب تشنه به دنبال شه کرب و بلاست


******************

شعر فاطمه نانی‌زاد در وصف جانبازان صبور شیمیایی

 فاطمه نانی‌زاد از شعرای جوان کشور در دیدار سالیانه شاعران با رهبر انقلاب در نیمه ماه رمضان غزلی را قرائت و آن را تقدیم به جانبازان صبور شیمیایی کرد که تحسین رهبر انقلاب را برانگیخت.
به شعر گفته‌ام این دفعه درد را بکشد
هنوز صحنه تو در نبرد را بکشد

تو را شبیه غزل یا نه از غزل بهتر
کسی که زخم در غنچه کرد را بکشد

تو را که گرمترین خاطرات دیروزی
تمام دلخوشی فصل سرد را بکشد

تو را شبیه غزل‌های عشق کرده و
بعد به نام شعله فقط رنگ زرد را بکشد

خطوط چهره‌ی یک آشنای زخم و سکوت
به شعر گفته‌ام این دفعه مرد را بکشد

متهورانه‌ترین عملیات هوایی تاریخ جهان

عملیات اچ3 یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های هوایی دنیاست که به نام «فانتوم‌ها» ثبت شده است. فانتوم‌های ایرانی طی یک عملیات پیچیده و تحسین‌برانگیز در فروردین 1360 پایگاه هوایی «الولید» در مجموعه «اچ3» نزدیک مرز عراق با اردن را به کلی نابود کردند که طی آن بیش از 48 هواپیمای عراق منهدم شدند. حمله به اچ3 از لحاظ فنی یکی از پیچیده‌ترین عملیات‌های هوایی جهان به شمار می‌رود و از نظر دستاوردهای نظامی نیز با توجه به نابودی کامل 48 هواپیمای دشمن در رده بزرگ‌ترین و موفق‌ترین عملیات‌های نظامی جهان قرار می‌گیرد. 

در طراحی عملیات قرار بود هشت فانتوم، از فرودگاهی در شمال غرب کشور به پرواز در آیند. این هواپیماها باید از کوهستان‌های مرزی عراق و ترکیه و در ارتفاعی پایین پرواز می‌کردند و پس از طی مسافتی طولانی بر روی خط مرزی عراق و ترکیه خود را به اچ3 برسانند و پس از فرو ریختن بمب‌هایشان از همان مسیر قبلی به پایگاه‌های خود باز می‌گشتند و چونکه عملیات باید کاملاً غافلگیرانه انجام می‌شد و فانتوم‌ها تا رسیدن بر فراز اچ3 نباید هیچ نشانه‌ای از یک حمله هوایی را آشکار می‌کردند، به همین جهت در تمام طول مسیر می‌بایست در ارتفاع پایین(20 تا 30 متری) پرواز می‌کردند تا از دید رادارهای دشمن پنهان بمانند. علاوه بر این برای رفع محدودیت سوخت فانتوم‌ها نیز مقرر شد یک بویینگ برای رساندن سوخت به فانتوم‌ها با آنان همراه شود. بدین صورت علی رغم اینکه چنین عملیات جسورانه‌ای تا به حال توسط هیچ کشوری در جهان انجام نشده بود، با برنامه‌ریزی دقیق افسران ایرانی، روز سرنوشت‌ساز فرا رسید. در این روز هر هشت هواپیما در دو گروه چهار تیمی از باند فرودگاه برای انجام عملیات فوق برخاستند و در جایی دورتر در فروگاه «لارناکا» قبرس که یک هواپیمای بویینگ 707 متعلق به هواپیمایی ملی ایران(هما) ساعتی قبل وارد این فرودگاه شده بود و طبق برنامه‌ریزی قبلی آماده می‌شد بدون مسافر به تهران باز گردد، بواسطه تمهیدات از قبل اتخاذ شده به سمت یکی از سرنوشت‌سازترین جنگ‌های هوایی دنیا شتافت تا با انجام عملایت سوخت‌رسانی هوایی به فانتوم‌ها آنها را در رسیدن به اهدافشان یاری کند. از این رو تانکر سوخت‌رسان با فانتوم‌ها در نقطه پیش‌بینی شده روبرو شد و آنها هم پس از انجام عملیات سوختگیری به سوی اهداف از پیش تعیین شده ادامه مسیر دادند تا ساعتی بعد که هر هشت هواپیما برفراز پایگاه ظاهر شدند. فانتوم‌ها به محض رسیدن بر فراز پایگاه، ارتفاعشان را افزایش دادند و پس از تقسیم شدن به دو گروه چهارتایی به سمت هدف شیرجه رفتند. بدین ترتیب آنها در همان لحظات اولیه موفق شدند پایگاه «اچ3» را نابود کرده و با اتمام عملیات صحنه را ترک کنند.

در بازگشت قبل از عبور فانتوم‌ها از مرز، دفاع ضد هوایی عراق که متوجه هواپیمای ایرانی شده بود به سمت آنها آتش گشودند و توانستند یکی از هواپیماها را مورد اصابت قرار دهند به گونه‌ای که دیگر نمی‌توانست تا رسیدن به پایگاه به پرواز خود ادامه دهد، پس بعنوان حسن ختام نمایش و برای تکمیل کردن کلکسیون کارهای عجیب و غریب این عملیات، هواپیمای مذکور وسط جاده‌ای در آذربایجان غربی به زمین نشست و بقیه هواپیماها بدون هیچ آسیبی عملیات را به پایان بردند. در این عملیات ابتدا عراقی‌ها که کاملا غافلگیر شده بودند تصور می‌کردند حمله از جانب اسرائیلی‌ها صورت گرفته است اما پس از مدتی دریافتند که هدف یکی از جسورانه‌ترین عملیات‌های هوایی تاریخ جهان قرار گرفته‌اند. حمله به اچ3 در نوع خود بی‌نظیر بود. زیرا پیش از این همان گونه که اشاره شد. اسرائیلی‌ها در جنگ‌های 1967 و 1973 توانسته بودند عملیات‌های شگفت‌انگیز انجام دهند اما نکته‌ای که نباید از نظر دور داشت این است که بعد مسافتی آن عملیات‌ها بسیار کوتاهتر از عملیات اچ3 بود. به گونه‌ای که اسرائیلی‌ها هیچ گاه مجبور به سوختگیری هوایی در قلب خاک دشمن نبودند. بنابراین اغراق نیست اگر این عملیات را که در زمان خود بهت و حیرت بسیاری از کارشناسان نظامی غرب را موجب شده بود یکی از شگفت‌انگیزترین و قاطع‌ترین نبردهای هوایی جهان بدانیم.





مرگ بر امریکا

  

تو کشیده‌ای به آتش، دل عاشقان نه قرآن
ز چنین سیاهکاری، شده رو سفید شیطان

بخدا مسیحیان هم ز چنین جفا ملولند
ز چنین جفا که کردی، توی بی‌حیا به فرقان

چه غم اینکه آتش تو، بکشد به مصحف حق
به خدا به حق قرآن، که شده است عصر ایمان

تو چه می‌کشی به آتش، کلمات دین و دل را؟
که خداست صاحب آن و خودش بر آن نگهبان

نه به کاغذ و نه دفتر که کتاب آسمانی
شده حک به جان عاشق، شده حک به قلب انسان

تو پلید و رو سیاهی، که کنی چنین گناهی
که چنان تو گاهگاهی، بکنندمان پریشان

ز چنین سیاه کاری، تو جهان به خشم آری
همه‌ی جهان بماند، چه کنی به خشم ایران؟

برو ای حرامزاده، ز کف آبرو نهاده
همه تف کنند بر تو، ز مسیحی و مسلمان

عشق وگریه

 

 خدایا) خانه‌ای را (در آخرت) آفریدی و در آن سفره‌ای پهن کردی که در آن نوشیدنی و خوردنی و همسر و خدمتکار و کاخ‌ها و جوی‌ها و کشت‌زارها و میوه‌هایی است. پس از آن پیامبری را فرستادی تا به آن دعوت کند؛ اما دعوت پیامبر را اجابت نکردند و به آنچه ترغیب کردی، رغبت پیدا نکردند و به آنچه تشویق کردی، شوق پیدا نکردند؛ بلکه به مرداری (یعنی دنیا) روی آوردند که با خوردن آن رسوا شدند و بر دوستی آن دل بسته‌اند. هرکه به چیزی (از دنیا) عاشق شود، چشمش کور می‌شود و دلش بیمار می‌گردد؛ از این رو با چشمی ناسالم می‌بیند و با گوشی ناشنوا می‌شنود. خواهش‌ها عقلش را تباه کرده و دنیا دلش را میرانده و جانش به آن بسته شده است. به همین رو برده آن و کسی است که آن را دارد. از هرجا که آن برود، او هم برود و به هرجا که آن روی بیاورد، او هم روی آورد. از هیچ بیم‌دهنده از جانب خدا بیم پیدا نمی‌کند و از هیچ پنددهند‌ه‌ای از جانب او پند نمی‌پذیرد. 

حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام 

 

*************************************************** 

* گویند: در تورات آمده است که خدای تعالی فرمود: لا یبکی عبدی من خشیتی ، إلا سقیته من رحیق مختوم(مستدرک الوسائل - المیرزا النوری ج 11 ص 241)؛ بنده‌ام از ترسم نمی‌گرید، مگر آن که به او از باده‌ نابی که دست کسی به آن نرسیده است، می‌نوشانم.


 

* در مناجات المطیعین امام سجاد(ع) آمده است: اللهم احملنا فی سفن نجاتک ، ومتعنا بلذیذ مناجاتک ، وأوردنا حیاض حبک ، وأذقنا حلاوة ودک وقربک(الصحیفة السجادیة (ابطحی)- الامام زین العابدین (ع) ص 410)؛ خدایا ما را در کشتی‌های نجات خود سوار کن و ما را از لذت مناجات خود بهره‌مند ساز و ما را به حوزهای حبّ خود درآور و به ما شیرینی دوستی و قرب خودت را بچشان.

کسی که نتواند گریه کند، قرب الهی را نمی‌تواند احساس کند. خدا نزد دل شکسته است.


* امام صادق(ع) به ابوبصیر فرمود: تباکى ولو مثل رأس الذباب إن أبی کان یقول : إن أقرب ما یکون العبد من الرب عز وجل وهو ساجد باک- وسائل الشیعة (آل البیت ) - الحر العاملی ج 7 ص 74)؛ خود را به گریه بزن تا گریه‌ات بگیرد، اگرچه به اندازه سر مگسی باشد؛ زیرا پدرم می‌گفت: نزدیک‌ترین بنده به خدا کسی است که در حال سجده بگرید.


* امام باقر(ع) فرمود: یکی از نجواهای خدا با موسی(ع) در کوه طور این بود که فرمود: یا موسى أبلغ قومک أنه ما یتقرب إلی المتقربون بمثل البکاء من خشیتی قال موسى : یا أکرم الاکرمین ، فماذا أثبتهم على ذلک ؟ قال : هم فی الرفیق الاعلى لا یشرکهم فیه أحد(بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج 90 ص 331)؛ ای موسی! به قومت ابلاغ کن که هیچ تقرّب‌جوینده‌ای به من تقرّب پیدا نمی‌کند، مگر با گریستن از ترسم. موسی پرسید: ای گرامی‌ترین گرامیان! بر آن به آنان چه پاداشی می‌دهی؟ فرمود: آنان در عالم بالا مقامی دارند که هیچ‌کسی به آن نمی‌رسد.

دیروز-امروز

دیروز از هرچه بود گذشتیم 

امروز از هرچه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز
دیروز دنبال گمنامی بودیم امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می داد
اینجا ایمانمان بو می دهد.
جبهه سرزمین صداقت بود
اینجا پر از حسادت.
جبهه زمین جوانمردی بود
اینجا جوانمردی بر زمین می خورد...

فرشته پلاک طلایی می خواد...

قراربود لی لی بازی کنند.دختر کوچولوهای محله را می گویم،دو به دو.ولی تعدادشان 5نفر بود.یا باید یکی پیدا می شد و 3گروه دو نفره می شدند و یا یکی کم می شد.کسی را پیدا نکردند که بروند دنبالش،پس به ناچار باید یکی کنار گذاشته می شد.ده،بیست، سی، چهل آوردند و قرعه به نام یکی از دختر کوچولوها افتاد،که با اخم بغضی کرد و گفت:"اگه منو بازی ندین به بابام می گم"
به ناگاه همه نگاه ها متوجه فرشته شد.یکی از دختر ها که کمی بزرگتر از بقیه بود،رو به او کرد و گفت:"فرشته تو بازی نیستی"
فرشته خیلی آرام رفت روی پله خانه شان و نشست و دیگر چیزی نگفت.دختر ها تند تند سنگ می انداختند و لی لی می کردند و بازی پیش می رفت.دیگر صدای خنده های کودکانه بچه ها تمام کوچه را پر کرد.ناگهان فرشته با حالت بغض بلند شد و رفت داخل خانه.مادرش داشت پیراهن منیژه خانم را می دوخت،فرشته رفت و خودش را انداخت تو بغل مادر گفت: "بچه ها دارن لی لی بازی می کنند منو انداختن بیرون و یازی ندادن"مادرش آهی نامحسوس کشید و گفت: " عیبی نداره دختر خوشگلم، برو پلاک بابارو بردار و با اون بازی کن"
ناگهان فکری به سرش زد،اشکهایش زا پاک کرد و رفت پلاک را برداشت و دوید توی کوچه و همین طور که پلاک را می چرخاند،داد زد" من پلاک دارم شما ندارین هی هی "بچه ها همه دویدن دورش و جمع شدند هرکسی چیزی می پرسید.عاطفه گفت مال کیه؟مینا گفت:میدی منم ببینم؟بدری دستی انداخت دور گردنش و ملتمسانه گفت:"فرشته بیا به جای من بازی کن و من پلاک را بندازم گردنم"و فرشته کیف می کرد.به این فکر می کرد اگه بابا نیست،پلاکش هست،به این فکر می کرد که همیشه می تواند لی لی بازی کند،توی این فکر بود که شاید حتی اگر ایندفعه صاحبخانه آمد برای اجاره های عقب افتاده پلاک بابا را نشان بدهدو یگوید:"بیا این پلاک را برای چند دقیقه بنداز گردنت و اجاره های عقب افتاده را از مامان نگیر"تو این فکر بود که از این به بعد هروقت انجمن اولبا و مربیان،پدرش را دعوت کردند همراه خود پلاک پدرش را ببرد و بگذارد آنها پلاک را ببینند و شاید هم مثل بدری پلاک را ببوسند و در عوض پول کمک به مدرسه و خرج ورقه امتحانی و امثال اینها را از مادر طلب نکنند،به این فکر می کرد که چرا مادر تا بحال مشکلاتش را به این راحتی و بوسیله این پلاک می توانست حل کند ولی حل نمی کرد،به این فکر بود که...
ناگهان صدای سمیرا را شنیدکه با افاده گفت:"مگه چیه خودم بهترشو دارم"و گره روسری اش را باز کردو پلاک طلایی را که چند شب پیش یعنی شب تولد برایش خریده بودند نشون بچه ها داد.دختر کوچولوها با دیدن پلاک طلایی دور فرشته را خالی کردند و به طرف سمیرا دویدند.بدری کوچولو پلاک بابای فرشته را از گردن انداخت و از هول اینکه نتواند پلاک طلا را ببوسد همین طوری زمین انداخت و رفت طرف سمیرا.فرشته دوباره تنها شده بود.گاهی به پلاک بابا و گاهی به بچه ها که دور سمیرا بودند نگاه می کرد.پلاک را برداشت و دوباره دوید داخل خانه.سخت گریه می کرد به اتاق که رسید دیگر خودش را در آغوش مادر نینداخت روبروی مادر ایستاد و با غضب و هق هق آنچه که اتفاق افتاد را تعریف کرد.مادر همانطور که سوزن می زد به ناله ها و فریاد های او گوش می کرد سپس آهسته سوزن و پارچه را کناری گذاشت و شروع به صحبت کرد"عیب نداره مامان جون.خانوم خانوما،الهی مامان دورت بگرده اونا بچن نمی فهمن،پلاک بابای تو مال یه قهرمانه مال یه جنگه،جنگی که بابای تو جلوی دشمنارو گرفت.پلاک بابا ارزشش خیلی از پلاک بابای سمیرا بیشتره.پلاک بابا..."
که ناگهان فرشته دوید توی صحبت مادرش و سرش فریاد زد "نمی خوام من این پلاکو نمی خوام.من می خوام لی لی بازی کنم.من،من اصلا بابامو می خوام.من اصلاُ یک پلاک طلایی می خوام،اگه این پلاک اینقدر می ارزه..."دیگر گریه مهلتش نداد و از اتاق بیرون دوید. 
تویی که داری این صفحه را می خوانی فرشته پلاک طلایی می خواد...
آیا طلا فروش محله تان در ازای دستمال بابای راحله! به تو یک پلاک طلایی برای فرشته می دهد،در ازای یک دستمال و یک کوله که از بابای حمید مانده چطور؟در ازای یک دستمال و یک کوله و شفاعت بابای زهرا چطوز؟در ازای...
هموطنان آیا درد فرشته پلاک طلایی ست ایا درد بی بابایی ست یا اینکه فرشته نمی تواند بازی کند؟و شاید هم اینکه در این حوالی پلاک طلایی بیش از پلاک بابای فرشته می ارزد،و شاید هم...؟!  
 
  دفتر آبی-مرحوم ابولفضل سپهر

امروز می رم پابوس اقا

سلام 
راستش خواستم بگم یه مدت می خوام برم پابوس اقا امام رضا علیه السلام 

زندگی دکمه بازگشت نداره

 یادت باشه زندگی دکمه بازگشت نداره 


آیا کوله بارت رو جمع کردی؟

روزهات رو چطوری می گذرونی؟

همون طوری که شایسته ی یک انسانه؟

همون طوری که رضایت خدا رو جلب میکنه؟

به خودت بیا

تا کی می خوای بخوابی؟

زندگی همین ثانیه هاییه که داره میگذره 

همین ثانیه ها 

علی ز همسفر نیمه راه می گوید

علی ز همسفر نیمه راه می گوید 
علی شکایت ما را به چاه می گوید: 

"بیا دلا که ز مردم به خود پناه بریم 
ز دست مردم نااهل سر به چاه بریم" 

چه در طبیعت ما مردمان فراهم بود 
که ما شفیق نبودیم و چاه محرم بود؟ 

رها شدیم و گرفتار زرق و برق شدیم 
میان برکه مال و منال غرق شدیم 

به ما که مرد خداییم کفر چیره تر است 
قلوب خلق "لیل المبیت" تیره تر است 

حکیم واصل حق گفته است:"این که منم 
حجاب چهره جان می شود غبار تنم" 

میان حق و علی خاک هم حجاب نشد 
یکی ز مردم خاکی "ابو تراب" نشد 

ببین ز جانب بازار کیست می اید؟ 
نگاه کن به گمانم علی ست می اید 

به چند درهم ناچیز چشم دوخته است 
علی برای عروسی زره فروخته است 

در این میانه یکی پاک و رستگار نماند 
به چیز پلیدی مشتی گناهکار نماند 

مکن شفاعت انان که رستگارانند 
که مستحق کرامت گناهکارانند 

بیا به خانه ی دل هل نزول کن اقا 
بیا و خواهش ما را قبول کن اقا 

به سر براهی ما احتیاجی ایا هست؟ 
سیاهی دل ما را علاجی ایا هست؟ 

نشانی ختم الله مان مجازی نیست 
به نقش مهر جبین هایمان نیازی نیست 

خدا گواست که من بوی یار می شنوم 
صدای صیقل بر ذوالفقار می شنوم 

میان باطل و حق چند استخاره کند؟ 
مگر که فکر مرا ذوالفقار چاره کند... 

میان سینه ما خلق بی وفا .افسوس 
برای حضرت مولا نمانده جا .افسوس 

"علی علی" است به لبهایمان ولی پیداست 
هنوز در شب دل هایمان علی تنهاست....

..غروب جمعه بی تو..



دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
 
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است 


کی عید می رسد که تکانی دهم به خویش 

هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است 


شب ها به دور شمع کسی چرخ می خورد

پروانه ای که دل به دل یار بسته است 


از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی ست 

در می زنیم وخانه ی گفتار بسته است 


باید به دست شعر نمی دادم عشق را 

حتی زبان ساده ی اشعار بسته است 


وقتی غروب جمعه رسد بی تو آفتاب 

انگار بر گلوی خودش دار بسته است 


می ترسم آخرش تو نیایی و پر کنند 

در شهر : عاشقی زجهان بار بسته است

آری انتظار به پایان رسید و دومین فرزند علی و فاطمه ( علیهما السلام )، نور چشم پیامبر به دنیا آمد ، ملائک را ببین که با آب کوثر شستشویش می دهند .
 آنطرف را بنگر حوران رضوان ، حریر بهشتی آورده اند تا فرزند فاطمه را با آن بپوشانند.

به راستی کدام دل است که از لبخند چشمان نازنین و نگاه عرشی آن نوزاد ، به تلاطم در نیاید ؟!

نبی کودک را به دامان گرفته ، از عرش ندا می رسد که نامش را" حسین " بگذار. او را به سینه می چسباند ومی بوید.

شادی و شعف خانه علی (ع) را پر نموده، ملائک ندا می دهند:

به به ازاین شکوفه باغ محمدی به به ازاین چراغ فروزان احمدی

برگرفته از سایت :

http://www.tebyan.net

میلاد سید الساجدین مبارک باد

طلوع ماه در مدینه

عباس علیه السلام فرزند امیرالمؤمنین علی علیه السلام در چهارمین روز از شعبان سال 26 هجری قمری، دیده به جهان گشود. میلاد عباس، نوری دیگر به این هستی بخشید و دل های شیفتگان امیرالمؤمنین علی علیه السلام از شور و عشق، لبریز گشت. چهره ی علاقه مندان اهل بیت علیهم السلام را شبنم شادی فراگرفته بود و هریک برای دیدار نورسیده ی مولای خویش بر یکدیگر، پیشی می گرفتند. هنگامی که نسیم اذان و اقامه بر روان پاک و سپید این طفل نیک بخت فرو نشست، امام علی علیه السلام با واژه ای مهرآفرین، نام فرزند خود را عباس نهاد. عباس یعنی شیر بیشه ی شجاعت و قهرمان میدان نبرد.

یاران ! شتاب کنید

یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید... 

                                                           در بیبابانی بی نام و نشان گم شده ام...


با دل تنهای خودم...

می نگرم، می گردم... اینجا؟؟ کجاست؟؟

ظلمت شب پرده ای بر چشمانم افکنده... از آسمان مرگ می بارد...

اسم اینجا چیست؟

دلم می گوید...:

نامش دنیاست... صبر کن، دو سه روزی بیش نیست...

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین ))

ترجمه این ذکر شریف : (( یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین ))


(( ای برطرف کننده غم و اندوه از روی حسین بحق برادرت حسین ، اندوه و مشکل من را برطرف کن ))

کشتی نساز

کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد


بر شوره زار دلها باران نخواهد آمد

 
 شاید به شعر تلخم خرده بگیری اما

جایی که سفره خالیست ایمان نخواهد آمد

 
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن

آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد

تبریک

ولادت مولی المولی امیر المومنین علی علیه السلام بر تمامی شیعیان جهان مبارک 

روز پدر رو هم تبریک میگویم

اللهم اغفر لی

امیر المومنین علی علیه اسلام دردعای کمیل چنین می فرماید -ومن چه بگویم که هیچم

اللهم اغفر لی الذنوب التی تهتک العصم 
خدایا ببخش آن گناهانى را که پرده عصمتم را مى‏درد 

اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم 
خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من کیفر عذاب نازل مى‏کند 

اللــــهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم 
خدایا ببخش آن گناهانى را که در نعمتت را به روى من مى‏بندد 

اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء 
خدایا ببخش آن گناهانى را که مانع قبول دعاهایم مى‏شود 

الهــــــم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء 
خدایا ببخش آن گناهانى را که بر من بلا مى‏فرستد

اللــهم اغفر لی الذنوب التی تقطع الرجاء
خدایا ببخش آن گناهانی را که باعث قطع امیدم از تو می شود 

اللهم اغفرلی کل ذنب اذنبته و کل خطیئه اخطاتها
خدایا هر گناهى که مرتکب شده‏ام و هر خطایى از من سر زده همه را ببخش


ما فراموش کاری

 

انسان به گمشده ای می ماند که در بیابان برهوت « غفلت » آن هم در تاریکی هولناک شب ظلمانی « دوری از خدا » ـ که هیچ ستاره ای در آن نمی درخشد ـ گام برمی دارد و همچون جوجه ای یک روزه از سرمای « رها کردن معنویات » به خود می لرزد.


آدمی آن قدر در این وانفسا خود را فراموش کرده که حتی درد خارها و تیغ هایی که در پای روحش خلیده است را هم حس نمی کند.

این کاروان وادی غریبستان نور می خواهد و راهنما ؛ و مگر خدای حکیم و مهربان و عادل برای راهیابی ما ، ساربان نفرستاد؟ 

  کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم که دل چه می کشد از روزگار هجرانش

ای ساربان کاروان انسان ، ای وسیله اتصال زمین و آسمان

یادتان هست قرار بود ما پشت سر شما حرکت کنیم تا راه را گم نکنیم؟ یادتان هست قرار بود . . .

آری شما یادتان هست ؛ ولی ما فراموش کاریم و سست پیمان و بی خیال ؛ خارها که نه دشنه های هوس نه پای ما که قلب ایمان و انسانیت ما را می درد ؛ اما از شدت خماری و خواب آلودگی مرگ آسای غفلت ، دیگر درد را هم احساس نمی کنیم ، بی حس شده ایم.

سکوت را اگر نمی توان زمزمه کرد؛

سکوت را اگر نمی توان زمزمه کرد؛

اشک را اگر نمی توان به زبان آورد؛

بغض را اگر نمی توان فریاد زد؛

می توان زمزمه نکرد و نوشت، به زبان نیاورد و نوشت، فریاد نزد و نوشت!

قلم را که به دست می گیری، دنیایت دنیای دیگری می شود.

قلم را که به دست می گیری، تنهایی ات را ـ بی داشتن هم صحبتی ـ با همه قسمت می کنی.

قلم را که به دست می گیری، گوشه اتاقت هم که نشسته باشی، گوشه گیری نکرده ای.

قلم را که به دست می گیری، یک روح می شوی در قالب هزاران جسم.

قلم را که دست می گیری، قبل از جسمت باید روحت وضو گرفته باشد.

قلم را که به دست می گیری، «من» و «تو» و «او» از بین می روند، خدا می ماند و خدا و خدا.

قلم را که به دست می گیری، طعنه زنی و کینه توزی، آبشان با عاشقی در یک جو نمی رود.

و اگر لازمه اهل قلم بودن، سیاست بازی است ـ و نه سیاست داری ـ لعنت هرچه دل عاشق است بر هرچه قلم به دست بی مایه سیاست باز.

قلم به دست پاکباز، بدی های از پیش تعیین شده دیگران را به رُخشان نمی کشد؛ چرا که خود را نیز از بدی بری نمی داند؛ امّا بی بغض و بی غرض انتقاد می کند و از انتقادهای بی بغض و بی غرض دیگران نیز استقبال.

او خود را سردمدار خوبی ها نمی نامد، امّا به دنبال خوبی گشتن را سرلوحه زندگیش می داند.


امید که همه آنانی که به سرچشمه خوبی و خوب بودن رسیده اند، دیگر تشنه کامان حقیقت جو را با عطش ناشی از ندانستن، تنها نگذارند و همه آنانی که اندیشه شان ریشه در تعهّد و تخصّص توأمان دارد، دیگران را نیز با اندیشه بی ریشه شان رها نکنند. آمین!

خدا می ماند و خدا
مهدی زارعی

حدیث عشق و انتظار


شکوفه یادت بوی عشق می دهد 

و شمیم نامت بر دل و جان، حیات می دمد. 

هرگاه از شبستان دلم عطر یاد روح فزایت بر می خیزد، سبو سبو شراب محبت به کامم می ریزد. 

و چون ابر عنایتت بر کویر وجودم می بارد، بهار بهار غنچه عشق و امید می کارد. 

ای همه هستی ام! فرزانگان اهل معرفت، و ارجمندان کوی ولایت، برایمان گفته اند که تو مظهر تام و تمام حضرت کردگاری. 

و از این روی، یاد تو از یاد او جدا نیست، و ذکر تو مرآت ذکر ربوبی است. 

آنان گفته اند: هر که «تو» را یاد کند، در حقیقت با «جلوگاه همه خوبیها و کمالات حضرت حق » پیوند یافته و به سوی آینه «سماء و صفات خداوندی » شتافته است. 

مگر نه اینکه تویی «ذکرالله » یاد حضرت ودود؟ پس چه سان یاد تو یاد خدا نباشد؟ 

مگر نه اینکه تویی «وجه الله » و رخساره زیبای حضرت معبود؟ پس چگونه به یاد تو بودن، یاد الهی نباشد؟ 

مگر نه اینکه جمال جمیل جناب ربوبی از تو پیداست؟ پس چرا ذکر و یاد تو، ذکر و یاد معبود عالم نباشد؟ 

ای عزیزتر از جانم! 

کامم را از حلاوت این حلوای بهشتی شیرین کن و از آن به من هم بچشان! بیا و بر دلم بنشین و بر بلندی کرامتم بنشان. 

آری مولایم! 

هر که تو را در حرم دل راه دهد، به حریم خداوندی ره برد، از رذیلت وارهد، و به وادی فضیلت پا نهد. 

و این همه از برکات کوثر یاد توست. 

و امید از حضرت رب العباد، که این یاد، هرگز فراموشم مباد. آمین. 


پدیدآورنده: م یگانه

**************

اَللّهفمَّ کَما جَعَلْتََََ قَلْبی بفذفکْرفهف مَعْمفوراً فَاجْعَلْ سفلاحی بفنفصْرَتفهف مشهوراً:
(فرازی از دعای نماز سرداب امام عصر(ع)، مفاتیح‌الجنان)
بارالها، همان سان که دلم را به یاد مولایم آبادان ساختی، پس سلاحم را نیز برای یاریش از نیام برون آر.
٭ نکته‌ها:
1. دل و قلب را عمارت و حیاتی است که بدون آن، ویرانه و مرده است.
2. حیات دل و قلب، با (معرفت، محبت و) ذکر و یاد امام عصر(ع) است. (بفذفکرفهف)
3. این نعمت و موهبت بزرگی، تحفه‌ای ارزنده و توفیقی ارجمند است که حضرت حق عطا می‌کند و بدون لطف او، کسی را یارای رسیدن بدین مقصد عظیم، نیست. (جَعَلْتَ)
4. عشق و انتظار، حیات طیّبة انسانی و زندگی راستین آدمی است، و مکتب امامت و ولایت، مکتب زنده دلان و انسان‌های واقعی و بلند مرتبت است. راه زنده کردن دل، یاد و عشق و انتظار مولا صاحب‌الزمان است؛ دل را به او ده تا زنده شوی؛ محبت و یاد او «آب حیات» واقعی است. (معموراً)
5. عرفان و محبت و معنویت، بدون صلابت، مبارزه و شمشیر و قیام نیست؛ ظلم‌ستیزی و ظالم کوبی، ثمرة درخت ولایت است (حرف «فاء» در «فَاجْعَل»)
6. انسان منتظر، دستی به دعا و قرآن و عرفان دارد، و دستی به تیغ و سلاح مبارزه؛ هم آه دارد، هم آهن؛ هم بصیرت دارد، هم وسیلت؛ و بصیرتش را بر سلاحش حمل می‌کند.(کما)
7. اسلحه و شمشیر آن‌گاه ارزشمند است که در راه حق، برای دفاع از دین او و در جهت یاری ولّی خدا باشد. (بنصرته)
موعود


پنجره ی نگاهم

از پنجره ی نگاهم، کوچه ی انتظار را مینگرم که جای تو در لحظه های آن خالیست، اینک این منم که دعای آمدنت را میخوانم و تویی که نمی آیی... کی این دعای من به استجابت میرسد؟ پس کی می آیی؟ ...
به چشمانم سرمه ی امید میکشم و هر روز کوچه را آب میزنم ... 
میدانم که خواهی آمد ... 
پنجره ی امیدم همیشه باز است و من در قاب پنجره ایستاده ام ... 
می مانم تا بیایی