یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
سکوت را اگر نمی توان زمزمه کرد؛
اشک را اگر نمی توان به زبان آورد؛
بغض را اگر نمی توان فریاد زد؛
می توان زمزمه نکرد و نوشت، به زبان نیاورد و نوشت، فریاد نزد و نوشت!
قلم را که به دست می گیری، دنیایت دنیای دیگری می شود.
قلم را که به دست می گیری، تنهایی ات را ـ بی داشتن هم صحبتی ـ با همه قسمت می کنی.
قلم را که به دست می گیری، گوشه اتاقت هم که نشسته باشی، گوشه گیری نکرده ای.
قلم را که به دست می گیری، یک روح می شوی در قالب هزاران جسم.
قلم را که دست می گیری، قبل از جسمت باید روحت وضو گرفته باشد.
قلم را که به دست می گیری، «من» و «تو» و «او» از بین می روند، خدا می ماند و خدا و خدا.
قلم را که به دست می گیری، طعنه زنی و کینه توزی، آبشان با عاشقی در یک جو نمی رود.
و اگر لازمه اهل قلم بودن، سیاست بازی است ـ و نه سیاست داری ـ لعنت هرچه دل عاشق است بر هرچه قلم به دست بی مایه سیاست باز.
قلم به دست پاکباز، بدی های از پیش تعیین شده دیگران را به رُخشان نمی کشد؛ چرا که خود را نیز از بدی بری نمی داند؛ امّا بی بغض و بی غرض انتقاد می کند و از انتقادهای بی بغض و بی غرض دیگران نیز استقبال.
او خود را سردمدار خوبی ها نمی نامد، امّا به دنبال خوبی گشتن را سرلوحه زندگیش می داند.
امید که همه آنانی که به سرچشمه خوبی و خوب بودن رسیده اند، دیگر تشنه کامان حقیقت جو را با عطش ناشی از ندانستن، تنها نگذارند و همه آنانی که اندیشه شان ریشه در تعهّد و تخصّص توأمان دارد، دیگران را نیز با اندیشه بی ریشه شان رها نکنند. آمین!خدا می ماند و خدا
مهدی زارعی
مجتبی م
شنبه 29 خرداد 1389 ساعت 06:14 ق.ظ