شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

فرزند روح الله

یکی از فرماندهان لشگر 25 کربلا نقل می کند که:

 در عملیات فتح المبین، به دلیل وسعت زیاد عملیات و پیش روی لحظه به لحظه رزمندگان

 در عمق موانع نیروهای عراقی، احتمال می رفت که عده ای در دام عراقی ها گیر بیفتند،

یکی از این موارد ، نوجوانی بسیجی بود که با صدای آرام اینگونه از پشت بیسیـــم تعریف می کرد:

 - عراقی ها دارند به بعضی از بچه ها تیر خلاص می زنند و دارن به من نزدیک میشن! -حالا چیکار می کنی؟!

یه نارنجک دارم، حاجی سلام ما را به امام برسان، امام را تنها نگذارید.

 - (با صدای بغض آلود ، جوابش را دادیم) چیکار می خوای بکنی.

 - حاجی شرمنده، دیگه نمتونم صحبت کنم ، خیلی نزدیک شدن،

 سلامتون به دوستان شهیدتان می رسانم. مکالمه قطع شد..

روز بعد بچه ها به همان منطقه که گِراش داده بود رفتند ، 

به چند تا پیکر رسیدند که تیر خلاص خورده بودند

و در کنارشان جسد متلاشی شده ای بود که جنازه چند عراقی هم کنارش افتاده بود

،معلوم بود با نارنجک خود و عراقی ها را متلاشی کرده بود.

 هیچ چیزی برای شناسائی او پیدا نکردیم، روی کفنش نوشتیم: شهید گمنام، فرزند روح الله..