شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

یا علی ابن موسی الرضا

تو چه کردی که دلم سخت تو را می‌خواهد
هر تپش هر ضربان نام تو را می‌خواند...

دوستت دارم حضرت رئوف


معجزه--علی ابن موسی الرضا




یکی از خادمان اقا علی بن موسی الرضا تعریف میکرد:
داشتم تو صحن انقلاب قدم می زدم، دیدم کنار پنجره فولاد خیلی شلوغه ..
 سریع خودم رو رسوندم به پنجره فولاد و دیدم امام رضا به اذن خدا
 یک دختر چهارساله که کور مادرزاد بود رو شفا داده.

با کمک پدرش و چند تا از خادمین دیگه دختر رو از لابلای جمعیت بیرون کشیدیم...
داشتیم می رفتیم سمت اتاق شفایافتگان،

که دیدم پدرِ دختر رو سمت پنجره
 فولاد کرد و با لهجه زیبای خودش با امام رضا صحبت می کرد....
اول فکرکردم داره تشکر می کنه

خوب گوش کردم دیدم داره به امام رضا میگه آقاجان دستت درد نکنه،
ولی آقا اینا دو تا خواهر دوقلو هستند، حالا من این یکی رو می برم،
جواب اون یکی رو چی بدم. و اشکاش همینطور داره می ریزه. اشک
 شوق شفای این دخترش و بغض برای اون یکی دخترش قاطی شده بود.

تو همین حال واحوال بود که رسیدیم اتاق شفایافتگان و ماجرا را ثبت
کردیم و همراه این پدر و دختر راهی محل اقامت شون شدیم.
وقتی رسیدیم در هتل دیدیم اونجا هم شلوغه...
پرسیدیم چی شده؟
گفتند: امام رضا یه دختر چهارساله که کور مادرزاد بود رو شفا داده...

♥♥  ای به قربانت شوم یاعلی بن موسی الرضا♡❤

روایت یک معجزه در حرم امام رضا (ع) ♥•٠·

 روایت یک معجزه در حرم امام رضا (ع) ♥•٠·˙

یکی از خادمان اقا علی بن موسی الرضا تعریف میکرد:
داشتم تو صحن انقلاب قدم می زدم، دیدم کنار پنجره
 فولاد خیلی شلوغه ... سریع خودم رو رسوندم به پنجره
 فولاد و دیدم امام رضا به اذن خدا یک دختر چهارساله
 که کور مادرزاد بود رو شفا داده.
با کمک پدرش و چند تا از خادمین دیگه دختر رو از
 لابلای جمعیت بیرون کشیدیم...
داشتیم می رفتیم سمت اتاق شفایافتگان، که دیدم پدرِ دختر
 رو سمت پنجره فولاد کرد و با لهجه زیبای خودش با
 امام رضا صحبت می کرد....

اول فکرکردم داره تشکر می کنه
خوب گوش کردم دیدم داره به امام رضا میگه
 آقاجان دستت درد نکنه، ولی آقا اینا دو تا
خواهر دوقلو هستند، حالا من این یکی رو می برم،
 
ادامه مطلب ...

سلام اقای خوبیها


 

سالها پیش سرباز خوزستانی پس از

اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد

دلگیر و غمگین شد

از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش

اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا

تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه

ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت

وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره

دید واکس زده و تمیزن

کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی

وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز

که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد

 

ادامه مطلب ...