مغازه دار میگفت :
بیست و نه ساله هر وقت میره از خونه بیرون،
کلیدشو میده به من...
میگه: شاید پسرم وقتی بر میگرده من نباشم ...
کلید رو بده بره استراحت کنه،
آخه تازه از راه رسیده خسته اس.....
قربون دلِ مادرانِ شهدای جاویدالاثر
مدت ها بود از مهدی خبری نداشتم.
شبی حضرت زهرا- سلام
الله علیها- را به خواب دیدم.
کفش هایشان را جلوی
پایشان جفت کردم،
وگفتم: «آیا شما خبری از پسرم دارید؟»
در پاسخ، شاخه ای
گل سرخ به من دادند.چند روز بعد،
خبر شهادت فرزندم را آوردند.
راوی:
مادر شهید محمد مهدی عطاران»
منبع:« روایت عشق، سیمین
وهاب زاده مرتضوی،ص96،