شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

پاسدار خمینی


بعدازآنکه من رابراى گرفتن اطلاعات به

اتاق شکنجه بردندسرهنگ عراقى که چهره کریه

وخشنى داشت ازمن سؤالاتى پرسید


ازجمله آن سؤالات این بود:آیا«حَرس»خمینى

هستى یاخیر؟گفتم خیر. به سرباز خود گفت:

دمپایى دهانش بگذار!

او یک لنگه دمپایى کثیف آوردوتلاش کرددردهانم

بگذارد،ولى نتوانست بعد دستور داد من را

فلک کنند.


بعد از سیاه شدن پاهایم،دوباره پرسید:

حَرس خمینى

هستى یا خیر؟ گفتم: خیر. گفت:


اگر حرس خمینى نیست، به او فحش بده. گفتم:

بنده به عنوان یک ایرانى امام خمینى را به اندازه

تمام دنیا دوست دارم.


و اگر دستور بدهى تیربارانم کنند، حاضر


نیستم حتى یک اهانت به رهبرم بکنم.


سرهنگ با عصبانیت به سرباز گفت:

دمپایى دهانش بگذار!سرباز آن قدر دمپایى را روى

لبهایم فشار داد کهخون آلود شدم؛ اما نگذاشتم

آن را در دهانم بگذارد.