ساعات عمر من، همگی در عدم گذشت
دست مرا بگیر، که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگیم در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزّل ندیده ام
از خیر شعر گفتن، حتّی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده، که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
هر روز جمعه عاشقان منتظر آمدنت هستند
و ثانیه ها را به خاطر دیدنت می شمارند ؛
چرا که همه هفته به امید جمعه می مانیم و
هنگامى که جمعه فرا می رسد زمین و زمان
بوى تو را می دهد ؛ امّا غروب جمعه دلم را
می شکند و هنگامى که جمعه می رود دلم می
چرا که روزى که وعده داده اى که خواهم
آمد بدون تو سپرى شد !
غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد
افق افق دل من را غبار می گیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار می گیرد
نوای ندبه صبحم هنوز ورد لب است
که نغمه عشراتم به بار می گیرد
دل صنوبریم زین هوای مه آلود
نه از فراق که از انتظار می گیرد
قسم به عصر که خسران قرین انسان است
مگر هر آنکه دانش خود را به کار می گیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار می گیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است
اگر چه شب ز رفیقان دمار می گیرد
جمال یار چو خورشید عالم افروز است
حجاب نفس تو را زان نگار می گیرد
تمام دلخوشیم یک نگاه کوچک اوست
ز چیست یار من از من کنار می گیرد
اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
دل زهیر چو شبهای تار می گیرد
زهیر دهقانی ارانی
همیشه شاهد یک انتظار است
دل شیعه،،همیشه داغدار است.
بیا آقا که بی روی تو انگار
غروب جمعه ها هم مرگبار است...
،،اللهم عجل لولیک الفرج،،