شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید گمنام


♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙♥•٠·˙
دیشب در خواب دیدم که بازگشته ای
و پَر داشتی , پرهای سبزِ روشن
و هم دفترِ سیاهی از مشق های خط خورده داشتی .

در خواب
باران گرفت .
ابرها تنها برای تو آسمانِ

شب را تطهیر کرده اند.

در خواب ...

دیگر نمی توانم گفت .
من لبریز از گفتنم , نه نوشتن .
باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی .


... به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان !
آه ... ای گمشده ای من
روزی دوری تو مرا می کُشد ...

┘◄ نادر ابراهیمی






شهید گمنام


مــا چه میفهمیــم معنی انتظار را ؟؟؟
معنی انــتــظار را باید از

مادر شهـــــید گمنام پرسید.


قطعه.غزل


نشانی ات را از مادرت پرسیدم
گفت :
قطعه ۶۲- ردیف اول
وقتی آمدم
یادم آمد می گفتی:
قطعه همان غزل است
اگر سر نداشته باشد
... تو هم غزل بودی
قطعه قطعه...

شهید گمنام



می‏خواهم مثل مادرم فاطمه زهرا(س) گمنام باشم.

می‏خواهم جسدی نداشته باشم.

کسی برایم چلچراغ نگذارد، کسی مراسمی نگیرد.

شهید سیدابراهیم تارا

مفقودالاثر

حقیقت این است کـــه مفقودالاثــــر و شهید گمنام
فقط نام مستعار توست
آن زن هنوز هـــم
"پســــرم" صدایت می کند ...

gol..gol..gol..gol..gol..gol..gol..

شهید گمنام

شهید گمنام

ریختنی‌ تر از آبـــــــــروی ِ ما ؛

خــــــــــون ِ تـــــــــــــــــو بود ؛ که ریخت . . .

تا آبـــــــــــروی ما ریخته نشود . .
.


وحال کجایید ببینید که ما نیز ابرویمان ریخته میشود

بدست همانهایی که  نه فهمیدند

دفاع چیست ونه جنگ چیست


وقتی از دفاع حرف زدم یادشان به تیم برزیل می افتاد

که بادفاع بدش همه را شکه کرد

وکسی هم نفهید همه بازی بود تا عزه به خون کشیده شود.


ووقتی از جنگ حرف زدم یادشان به جنگ

رستم وسهراب می افتاد

.گاهی هم سر تکان میدادند که وای بر تو رستم پسرت را کشتی



شهید گمنام

گفتنــــــدشهـــــــــــید گمنــــامــــہ ، هیچ پللاکــــــــی هم نداشــــت،
امیدوار بودم رو زیر پیرهنیش اسمش نوشتہ باشـــــــــہ،
لباســــ او را که باز کردم دیدم که نوشتـــــہ:
"اگـــــر برای خـــــــــــداســـت بگذار گمنـــــــ ــــــــــام بمانم


بعضی حرف ها را نباید زد!
بعضی حرف ها را نباید خورد!
بیچاره دل. چه می کشد بین این ” زد” و “خورد”!

شهدا

 

از کمیته تفحص مفقودین با منزل شهید تماس گرفتیم، خانمی گوشی را برداشت. مثل همه ... موارد قبلی با اشتیاق گفتند که بعد از بیست و چند سال انتظار، پیکر شهید پیدا شده و تا آخر هفته آن را تحویلشان می‌دهند.

برخلاف تمام موارد قبلی، آن طرف خط، خانمی فقط یک جمله گفت: حالا نه. می‌شود پیکر شهید را هفته آینده بیاورید؟
جا خوردم، اما به روی خودم نیاوردم و قبول کردم.


روز موعود رسید. به سر کوچه که رسیدیم، دیدم همه جا چراغانی شده. وارد کوچه شدیم. انگار در خانه شهید مراسم جشنی برپاست. وقتی در زدیم کسی منتظر ما نبود چون گویی هیچ کس نمی‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد.
مقدمه‌چینی کردیم، صدای ناله همه جا را فرا گرفت، مجلس جشن که حالا معلوم شد مجلس عروسی دختر شهید است به مجلس عزا تبدیل شد.
تنها کسی که منتظر آن تابوت بود همان عروس مجلس بود. خودش خواسته بود که پدرش در مجلس عروسی‌اش حاضر شود به عمد آمدنش را به تأخیر انداخت.

نگاه نکن که الآن درازکش است، روزی یلی بوده برای خودش. ببین این دستِ پدر من است که روی سرم است. نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد. من پدر دارم

عروس گفت: تابوت را به داخل اتاق بیاورید. خواست که اتاق را خالی کنند. فقط مادر و داماد بمانند و همرزم پدرش.
همه رفتند. گفت در تابوت را باز کنید. باز کرد. گفت: استخوان دست پدرم را به من نشان دهید. نشانش دادند.
استخوان را در دست گرفت و روی سرش گذاشت و روبه داماد با حالت ضجه گفت: ببین! ببین این مرد که می‌بینی پدر من است.

نگاه نکن که الآن درازکش است، روزی یلی بوده برای خودش. ببین این دستِ پدر من است که روی سرم است. نکند روزی با خودت بگویی که همسرم پدر ندارد. من پدر دارم.
این مرد پدر من است. نکند بخواهی به خاطر یتیمی‌ام با من ناسازگار باشی و تندی کنی ... این مرد پدر من است. من بی‌کس و کار نیستم.

شهیدگمنام


ای فاتح خوبی ها گمنــــــام تویی یا من؟!

 

شوریده دل شهدا گمنــــــام تویی یا من؟!

 

برگشتی از آغوش خامـــوش بیابان ها!

 

کردی به دل ما جا گمنـــــام تویی یا من؟!


گمنام تویی یا من


ای فاتح خوبی ها گمنــــــام تویی یا من؟!
شوریده دل شهدا گمنــــــام تویی یا من؟!

برگشتی از آغوش خامـــوش بیابان ها!
کردی به دل ما جا گمنـــــام تویی یا من؟!


شهید گمنام :
یعنی شهیدی که می توانست عقب بیاید اما ماند.

.
ماچی ؟ حاضریم در راه گلوله باران ارزش هایمان عقب نکشیم؟