رفتارش در منزل نمونه رفتار یک انسان بزرگ بود. در منزل خیلی کمک
و همکاری میکرد. آگاه بود که چه کاری را بایستی انجام بدهد و قدرت درک
بالایی داشت. به خواهر اولش که زبانش ضعیف بود، طوری انگلیسی را
یاد داده بود که بهتر از فارسی مینوشت. هر چه به او میگفتم:
""استراحت کن. "" میگفت: ""عزیز جان! بگذار همین یک سال که
اینجا هستیم، از تمام وقت و امکانات استفاده کنیم و برنامهریزی داشته باشیم "".
صیاد شیرازیمنبع : شاهد یاران / روایت مادرش
او را از اوایل پیروزی انقلاب میشناختم
من تقریباً از اوّلین روزهای پیروزی انقلاب این شهید
را شناختم. از اصفهان پیش ما میآمد، گزارش میداد
و کمک میخواست؛ از آن وقت ما با ایشان آشنا شدیم.
او سپس به کردستان رفت و بعد هم در دوران جنگ تحمیلی
فعّالیت کرد؛ بعد از جنگ هم که معلوم است. اینکه شما
میبینید یک ملت، بزرگش، کوچکش، زن و مردش، جوانش، پیرش،
امروزیش، دیروزیش، برای ابراز احترام به پیکر این شهید،
یک اجتماع عظیم را به وجود میآورند - که جزو تشییعهای
کم نظیر در دوران انقلاب بود - بهخاطر همین اخلاص
و همین صفاست. خدای متعال دلها را متوجّه میکند.
ما این را لازم داریم و الحمدلله امروز هم
افرادِ اینگونه داریم.
او را از اوایل پیروزی انقلاب میشناختم
من تقریباً از اوّلین روزهای پیروزی انقلاب این شهید
را شناختم. از اصفهان پیش ما میآمد، گزارش میداد
و کمک میخواست؛ از آن وقت ما با ایشان آشنا شدیم.
او سپس به کردستان رفت و بعد هم در دوران جنگ تحمیلی
فعّالیت کرد؛ بعد از جنگ هم که معلوم است. اینکه شما
میبینید یک ملت، بزرگش، کوچکش، زن و مردش، جوانش، پیرش،
امروزیش، دیروزیش، برای ابراز احترام به پیکر این شهید،
یک اجتماع عظیم را به وجود میآورند - که جزو تشییعهای
کم نظیر در دوران انقلاب بود - بهخاطر همین اخلاص
و همین صفاست. خدای متعال دلها را متوجّه میکند.
ما این را لازم داریم و الحمدلله امروز هم
افرادِ اینگونه داریم.
زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود چند
ماه خونه نیومده بود . یه روز دیدم در میزنن .
رفتم پشت در ، دو نفر بودند. یکیشون گفت:
منزل جناب سرهنگ شیرازی همینجاست؟ دلم هری ریخت .
گفتم حتما براش اتفاقی افتاده. گفت:
جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده.
بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم تو حیاط و پاکت رو باز کردم.
هنوز فکر میکردم خبر شهادتش رو برام اوردن. باز کردم
دیدم یه نامه توش گذاشته با یه انگشتر عقیق. نوشته بود:
برای تشکر از زحمت های تو . همیشه دعات میکنم .
از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شد.
شهید علی صیاد شیرازی
منبع : خدا میخواست زنده بمانی ص8