شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

سالگرد اسمانی شدن


وقتی پرنده فکرم بسوی عشق پر باز میکند
درابتدایی ترین مسیرش به سوی تو پرواز میکند
عزیز دلم..راسستی فردا دوباره سالگرد عاشقیت را
باید تبریک بگویم وتو سیر کردی اسمان لایتناهی
حضرت عشق را ومن هنوز دراین خاکدان برمعاصیم
اضافه میشود


دایی جان سالگرد عروج اسمانیت را تبریک تهنیت


میگویم


ای کاش ............................ای  کاش


نمیدانم چه بگویم برای تو زمان ایستاده است

وهنوز همان چهره معصومت در اذهان ما خاکیان نقش

بسته است
ولی دایی جان هر روزی که از این دنیا میگذردگرد

پیروی بر سر وروی ما می نشیندوگرد گناه بر پیکره

روحمان ،سنگین میکند پرواز را برای امثال منی که

این خاکدان را برای خودشان بهشت قرار داده اند

دایی جان قرار بی قرارم باش

دایی جان نامت هم دلم را ابری میکند وبغضی که در

درونم موج میزند بارانی از بلورعاشقی را

 بر گونه ام سرازیر میکند

دایی جان امشب نیزدلم با تو بود دایی جان من

هرگز نمیگذارم قلبم از حس وجودت خالی شود.


شادی روح شهدا بالاخص شهید عباس وپرویز اکبری

فاتحه مع الصلوات


 


دایی جون


دایی جون خیلی دلتنگتون

شدم خیلی شرمندتونم.

دردم زیاده ومیدونم که میدونید ولی یه

چیز فقط ازتون میخوام

میخوام یه بار دیگه برام پارتی بازی کنین

از خدا بخواین ببخشتمون وازمون راضی بشه

دایی جون خیلی بدم میدونم ولی شما خوبین.

مگه ادم بدا

دل ندارن مگه ادم بدا نمیتونن

دوباره برگردن

مگه ادم بدا نمیتونن توبه کنن

مگه اله العاصین بگن خدابهشون

سریع جواب نمیده

دایی جون کمک نکنین رفتما نمیخوام

روز قیامت بهم بگین

عجب پسر خواهربدی داشتیم ای کاش ...

دایی از خدا بخواه برام پارتی بازی کن

کمکم کنه خدا

یا اله العاصین

سلام دایی جون


زمان بر ما گذشته است
واز ان موقعی که در
هشتمین والفجر خدایی شدیی
به سن16 نزدیک می شدی وعزیزم
 تو 16 ساله باقی ماندی

 
ومن بارگناهانم بیشتر شد
انقدر مانده ام روی این زمین که
 بوی تعفن گناهانم  نیز دیگر
مرا به خود نمی اورد.راستی بوی عید
می آید.اسفند ماه بود که پر کشیدی وباز
در وجودم تلاطم اروندوباز رفتن
 وپر کشیدن، دایی جان کجایی ببینی
ودیگر باره دستم را بگیری
دستی که  الوده گناهان شده
وپایی که در راه خدا قدم بر نداشت
ونفسی که لگامش ازدستم رها شده
ومرا با سربر زمین کوبیده است
دایی جان بغض گاهی انچنان سنگین
می شود که گلویم را می فشارد ومانند
ابری شده است بارانی ندارد 
دایی جان دستت را برای نجاتم
برآر .دایی جان دیگر نوشته هایم
 هم بوی عشق نمیدهد

دایی جان خیلی دوستت دارم

دایی جون براتون دل نوشته ای دارم از ادمای بزرگ


آخرین بار که رفتی انگار عکاس آفرینش ، آخرین نگاه آسمانیت را در رنگین کمان چشم بارانی مادرم به تصویر کشید.....
بعد ازتو رنگین کمان دلمان ناپدید شد و جایش را ابراهای سیاه دلتنگی گرفت....
تنها چیزی که ماند عکسی از نگاه پر مهر تو بود در دل تنگ و بیقرار ما....
آن روزها من کودکی بیش نبودم اما معنی نگاههای نگران مادرم را خوب میدانستم . انگار از دلش خبر داشتم که با خود میگفت شاید دیگر تو برنگردی ، شاید دیگر حتی فرصت به آغوش کشیدن جسم بی جانت را هم نداشته باشم ، شاید.......
بماند....
آه و افسوس که واژه هایم یاریم نمی دهد همه احساس نورانیم را فدای روح آسمانیت بکنم.
وتو رفتی و ندانستی آخرین نگاه تو روح مرا هم با خود برد....
راستی حال ششهایت چگونه است؟ بازهم درد میکند؟ یا نه به دست جانباز کربلا خوب شده است؟
اکسیژن...... چه واژه غریبی!!!!!
بیش از غذا، بیش از آب ، بیش از خواب  از اکسیژن استفاده میکنیم و هیچوقت هم آن را نمیبینیم.....
غذا که میخوریم میگوییم خدایا شکرت
آب که مینوشیم میگوییم خدایا سپاست
و با خود میگوییم چه بنده ی خوبی شده ام همه را شکر میگوییم.....ومنم بنده شاکرت ..... چه کسی خوبتر ازمن...
اما نفس که میکشیم کمتر یاد خدا می افتیم و کمتر شکرش را میگوییم
الهی العفو.... شرمنده ام که بیشترین نعمتت را کمتر شکر میگوییم....
راستی نمیدانم آن روزها تو با وجود این همه اکسیژن ولی کمبود آن در ریه هایت چگونه  به سر میکردی....
راستش دایی جان میخواهم اعتراف کنم هنوز هم به اندازه تو معنای اکسیژن را درک نکرده ام.
مرا ببخش که نتوانستم خوب درکت کنم......مرا ببخش...
راستی میگویند « حلال زاده به داییش میره » .....یعنی من هم مثل شماها آسمانی میشوم؟؟؟ یعنی عکاس آفرینش هم آخرین نگاه مرا در صحنه وسیع آسمان به تصویر میکشد؟؟؟
قلم را که گذاشتم بی اختیار میرود ، نقطه ایستایش را هم نمی دانم.... فقط می دانم این قدرت آخرین نگاه تو بود که مرا اینگونه به تکاپو واداشت....
چشمان بارانیم فدای آخرین نگاه زیبای تو باد
نوشته ای از الی ارمیا