بارها از خود پرسیدهام که جای تو در کجاست؟آن سوی مرزهای خیالی یا در انتهای یک ذهن مغشوش که دغدغه تو، او را به باورهای بلندش امیدوارتر میسازد. اما نه! با خود میگویم جای تو همیشه دردل است؛ همانی که همواره به یاد تو در کنج قفس سینه دلتنگی میتپد و در هر تپش یادی از تو دارد. همان دلی که شیدای توست و بیقرار از فراق تو. آری، همان دل کوچک تشنه. تشنه مهربانیهای تو در سرزمینی که هیچ کس تشنه مهربانی نیست. رو به قبله میایستم و هر آن منتظر بانگ توام تا با لبیک دعوتت، به وصال آرمان دیرینهام برسم. آری ای غایب از نظر!